فرزند شما زنده نمی ماند مگر با معجزه
1- تصادف مرگبار
همه چیز از یک تصادف مرگبار شروع شد؛ تصادفی که «پیمان قدرتی» را به کما برد. پیمان در آن زمان کودکی چندساله بود. به همین دلیل حادثه ای را که برایش اتفاق افتاده به یاد نمی آورد اما برادر بزرگ تر پیمان(پژمان) که شاهد آن روزهای سخت بود تعریف می کند: « در آن زمان در محله خوش، خیابان طوس تهران زندگی می کردیم. مادرم من و پیمان را برای خرید به سوپرمارکت آن طرف خیابان طوس فرستاد. در همان هنگام ماشینی با سرعت زیاد در خیابان باریک و یک طرفه طوس حرکت می کرد. من کمی جلوتر از پیمان در حال حرکت بودم که ناگهان صدای ترمز ماشین بلند شد. به عقب که برگشتم، پیمان را دیدم که بین آسمان و زمین بود و چند متر جلوتر پرتاب شد. این آخرین صحنه ای بود که از آن حادثه به یاد دارم. بعد از آن پدر و مادرم سراسیمه و آشفته پیمان را به بیمارستان لولاگر رساندند اما کادر پزشکی آنجا وضعیت او را حاد تشخیص داد و او را با آمبولانس به بیمارستان سینا فرستادند. پزشکان بیمارستان سینا نیز شرایط پیمان را بد تشخیص دادند و او را پذیرش نکردند. کم کم علائم حیاتی پیمان به حداقل می رسید، تا اینکه به کمک یکی از مسئولان بیمارستان سینا و نامه ای که به رئیس بیمارستان پارس نوشت، پیمان را به این بیمارستان واقع در بلوار کشاورز منتقل کردند. درمان پیمان از همانجا شروع شد و کادر پزشکی قوی ای از پزشکان فیلیپینی تشکیل می شد. آنها سعی کردند او را از شرایط اضطراری و حادی که داشت نجات دهند و به زندگی برگردانند.»2- کاری از دست پزشکان خارجی برنمی آمد
کنار ضریح حرم امامزاده صالح(ع) نشسته، با چهره ای منقلب به حرف های برادر بزرگ ترش پژمان گوش می دهد. گویا برای نخستین بار است که این ماجرا را می شنود. پژمان قدرتی که خود را در تصادف برادرش مقصر می داند صحبت هایش را این گونه ادامه می دهد:« وضعیت حیاتی پیمان تا سه روز بسیار حاد بود و تمام علائم حیاتی اش به حداقل ممکن رسیده بود. از ناحیه نخاع به شدت آسیب دیده بود. مادرم برای بهبود پیمان هر نذر و نیازی که بلد بود انجام می داد. تا اینکه پس از سه یا چهار روز پزشکان موفق شدند با تجهیزات پزشکی و شوک الکترونیکی تنفس پیمان را تا حدودی برگردانند. اما تا مدت ها ضربان قلب و سطح هوشیاری اش بسیار کم بود و سیستم عصبی اش از کار افتاده بود. پیمان با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. بعد از چند روز که دیگر از طریق سرم هم امکان تغذیه به پیمان نبود و دستگاه تنفسی اش مشکل پیدا کرده بود، پزشکان در پایین گلویش سوراخی ایجاد کردند تا تنفس و تغذیه از طریق این سوراخ انجام شود. این وضعیت تا یک ماه ادامه داشت. بعد از آنکه پیمان از وضعیت حاد و اضطراری خارج شد، او را از بخش مراقبت های ویژه منتقل کردند. تا دو ماه یا بیشتر در حالت کما بود و هیچ تغییری در وضعیتش پیدا نشد. با گذشت سه ماه از این ماجرا، پزشکان قطع امید کردند و گفتند نگهداری او در این وضعیت امکان پذیر نیست. می توانید او را به بیمارستان دیگری منتقل کنید. پدرم که در آن زمان کارمند وزارت بهداشت بود توانست با صحبت با چند نفر، پیمان را در همان بیمارستان نگه دارد».3- چشمانی که بعد از توسل باز شد
به گفته مادر پیمان، زمانی که او در کما بود و همه پزشکان از او قطع امید کرده بودند به پیشنهاد یکی از اقوام که خادم امامزاده صالح(ع) بود راهی آستان مقدس امامزاده صالح می شوند و او در آنجا به آقا متوسل می شود. راز و نیازهای مادر پیمان با خدا در حرم امامزاده صالح جواب می دهد و بعد از آنکه مادر برای عیادت پیمان به بیمارستان می رود، می بیند که پیمان بعد از چهار ماه چشمانش را برای اولین بار باز کرده. از آن روز« پیمان قدرتی» وضعیت عمومی اش رو به بهبود رفت اما اعضای بدنش همچنان درست کار نمی کردند. پژمان می گوید:« بعد از بهبود نسبی پیمان که پس از 10 روز از کما خارج شده بود او را با تمام وسایلی که به بدنش وصل بود از بیمارستان مرخص کردند و به خانه آوردند. پیمان به دلیل آسیب دیدگی نخاع کاملاً فلج شده بود و تنها عضوی که حرکت می داد چشمانش بود. تا آن زمان هنوز از طریق همان سوراخ زیر گلو و لوله ای که در مری اش ایجاد کرده بودند تغذیه می شد. یادم می آید زمانی که او را از بیمارستان مرخص می کردیم یکی از پزشکان به مادرم گفته بود کاری از دست ما برنمی آید. دعا کنید که خدا بچه دیگری به شما بدهد. وضعیت سختی بر فضای خانه ما حاکم بود. پدر و مادرم سختی های زیادی را متحمل شدند تا اختلالی در وضعیت خانه ایجاد نشود. مادرم به پیشنهاد اقوام همچنان برای توسل و گرفتن شفای پیمان به امامزاده صالح می رفت. گویا مادرم نذر خاصی در حرم داشت. آن طور که خودش می گوید در حالی که بلند گریه می کرده به آقا گفته اگر پسرم را شفا دهی، خودم او را می آورم و دور حرمت می چرخانم.»4- تولد دوباره
برادر پیمان اشک هایش را پاک می کند و می گوید:« بعد از بررسی وضعیت پیمان توسط پزشکان، آنها به پدر و مادرم گفتند باید فرض کنید نوزادی یک یا دو ماهه دارید و باید حرف زدن و راه رفتن را به او از نو یاد بدهید. علاوه بر این، او را هر هفته برای بازبینی وضعیتش به بیمارستان بیاورید. حتی پرستار به مادرم گفته بود خداوند همان بچه دیگری را که دکتر گفته بود به شما داده. بعد از آن پیمان به فیزیوتراپی می رفت. او آرام آرام نسبت به همه چیز عکس العمل نشان می داد، می نشست و با دهان غذا می خورد. گویا واقعاً پیمان تازه متولد شده بود چرا که نحوه صحبت کردن، اخلاق و حرکاتش عوض شده بود. پیمان قبل از این ماجرا بچه با انرژی و پرتحرکی بود. تا اینکه به همراه خانواده در روز نوزدهم ماه مبارک رمضان برای ادای دین و نذورات به حرم امامزاده صالح(ع) رفتیم. صحنه عجیبی رخ داد که همه را شگفت زده و متأثر کرد».
برادر پیمان ادامه می دهد:« پیمان که بغل پدر بود، وقتی به داخل حرم رسیدیم خود را به زمین می اندازد و چهار دست و پا دو دور، ضریح امامزاده صالح(ع) را طواف می کند. مردم داخل حرم همه منقلب شده بودند و غوغایی در حرم ایجاد شد. یادم می آید مادرم می گفت نذر کرده بودم اگر پسرم شفا یابد، با دست خودم او را به دور حرم امامزاده صالح بگردانم اما او با دست و پای خودش دین من را ادا کرد. از آن به بعد هر سال خانواده ما روز نوزدهم ماه مبارک رمضان در این آستان مقدس سفره نذری پهن کرده و شکرگزاری می کنند».
5- پیمان شفا گرفت
پژمان در حالی که سعی می کرد بغضش را پنهان کند، ادامه می دهد:« نزدیک یک سال از بیماری پیمان می گذشت. در وضعیت حرکتی او اثری از بهبودی پیدا نشده بود و مادرم با ناله ها و راز و نیازهای شبانه، شفای پیمان را از خدا می خواست. یک شب در حالی که مادرم خواب بود، پدرم بالای سرم آمد و از خواب بیدارم کرد. در چهره اش تعجب و شگفتی موج می زد. گویا هر کاری کرده نتوانسته بود مادرم را از خواب بیدار کند. پیمان از خواب بیدار شده و از پدرم آب خواسته بود. هیچگاه آن شب را فراموش نمی کنم. پیمان با لیوان آن هم از طریق دهان آب نوشید و سپس خوابید. بعد از این ماجرا مادرم از خواب بیدار شد و وقتی پدرم این قضیه را برایش تعریف کرد باور نمی کرد. او فکر می کرد پدرم قصد دلداری اش را دارد و حتی شهادت من را هم قبول نداشت. صبح آن روز پدر و مادرم پیمان را خارج از دوره چک آپ هفتگی به بیمارستان پارس بردند. پزشکان تغییراتی را در آزمایشات و عکس های پیمان متوجه شدند. به همین دلیل با تعجب پرونده پزشکی او را بررسی کردند. حتی پزشک ارشد تیم پزشکی پیمان شخصاً به دیدن او آمد و با دیدن عکس هایش گفت هیچ توضیحی برای این اتفاق ندارد. ضایعه نخاعی پیمان ترمیم یافته و علائم حیاتی اش نسبت به چند روز قبل متفاوت شده بود. حتی از مادرم پرسید شما چه کار کرده اید و چه چیز خاصی به فرزندتان داده اید؟ به عبارتی به دنبال آن بودند که ببینند از منظر علمی و پزشکی چه اتفاقی افتاده. در نهایت پدرم مجبور شد برای پزشکان فیلیپینی ماجرا را توضیح دهد و بگوید برای شفای پسرمان به بزرگواری به نام امامزاده صالح(ع) متوسل شده ایم. آنها گفتند مگر اینکه چنین اتفاقی افتاده باشد چرا که از لحاظ پزشکی هیچ توضیحی وجود ندارد».6- ارتباطی که ماندگار شد
پیمان که شفایافته امامزاده صالح(ع) است بعد از صحبت های برادرش می گوید:« امامزاده صالح، امین، پزشک و بزرگ خانواده ماست و در تمام زندگی مان ملجا و مأمن درد دل های ما بوده. زندگی مذهبی خود را مدیون آقا هستم.» برادرش ادامه می دهد:« اتفاقی که برای پیمان افتاد به ما یاد داد که ناراحتی ها و اتفاقات تلخ همیشه در مسیر زندگی وجود دارند اما آنچه مهم است حکمت ها و نتایجی است که در آن نهفته است. توسل و ارتباط مستحکم ما با ائمه اطهار (ع) و به خصوص امامزاده صالح(ع) از حکمت های این اتفاق بود»اکنون پیمان قدرتی یکی از معلمان نمونه دبستان پسرانه حمزه سیدالشهدا(ع) در منطقه 10 تهران است و شاگردان بسیاری زیر نظر او پرورش پیدا کرده اند. او حتی به طور خصوصی به بچه های توانبخشی درس می دهد.
منبع: همشهری آیه، شماره 3 تیر 1391.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}